بسته غزلخوان
بسته غزلخوان، حال و هوایش بهشتی است؛ غوغایی از زرچاشتهای یلدایی دوستداشتنی. شب چرههای اعلا که با دیدن و چشیدنشان دستافشان، غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم. آونگ، باسلوق شیرهی انگور و آفتابپرک ساوا زرچاشتهایی هستند کنار هم که در طعم و مزه یکی از دیگری پیشی میگیرد.
آونگها ماهها منتظر ماندند تا مهمان خانهمان شوند. انگار که زمان بیدار شدن این گوهرهای شبچراغ خوردنی که شد راهی سفر شدند تا به موقع از ارومیه به خانههای ما برسند و شب یلدایمان را نورباران کنند.
باسلوقهای شیره انگورمان هم خوشقولاند؛ از ساوه آمدهاند و میخواهند در دل ما خانه کنند.آنها هم مدتها است منتظر این لحظهاند. حفظ ظاهر کردند تا طراوتشان را امروز از دست ندهند و ما را به فردا امیدوارتر کنند.
از آن طرف بسته، آفتابپرکها چشمک میزنند. صبر کردند تا با هم ماجراجویی را شروع کنیم؛ ترکیبی از زردآلویی به رنگ خورشید، آلوهای بنفش با طعم ملس، برگههای شلیل با بافتی براق، خرمالو و هلوی عاشق آفتاب، خربزه و گلابیهای دلانگیز. همه با هم دستهجمعی از بسطام، شهر میوههای لطیف، راهی این مسیر شدند و قرار است با هزاران رنگ و طعمشان در شب چله خورشید را به ما هدیه دهند.
از طولانیتر شدن شبمان خوشحالیم؛ غزل حافظ میخوانیم و با همهی این خوشمزگیها سرگرم خواهیم شد.